روزها رفت که دست من مسکین نگرفت
زلف شمشاد قدی ، ساعد سیم اندامی
ای بابا...همین طور روزهامون داره میگذره و من مثل خیلی های دیگه از صبح تا شب جلو کامپیوتر تلپ هستم و به لطف سازندگان بازیها دارم یکریز بازی می کنم....آخه یکی نیست به من بگه پاشو برو یه کاری بکن( به قول یکی از رفقا : پاشو برو عاشق بشو ) خلاصه اینکه بی کار نشسته ایم و تنها کار مثبتمون همین وبلاگ نویسی هست و بس. کم کم اولین ماه تابستون هم داره تموم میشه و من حوصله هیچ کاری رو ندارم....البته باید برای روز شنبه هفته آینده برای مسابقه مشاعره آماده بشم اما هنوز خیلی شعر حفظ نکردم و می ترسم در مسابقه جلو ملت ضایع بشم ( برام دعا کنید ) ... دیگه اینکه برای پیدا کردن یه آهنگ خوب واسه این وبلاگ کل مجموعه ها ی کیتارو و یانی رو گوش کردم اما یا به درد این وبلاگ نمی خوردن یا حجمشون زیاد بود( دوستان عزیز اگر کسی می دونه چطور میشه حجم آهنگ رو کم کرد پیغام بذاره خیلی ممنون میشم) خلاصه اینکه آخر یک آهنگ کم حجم از شادمهر عقیلی پیدا کردم و فعلاً تا پیدا شدن آهنگ مناسب تر این آهنگ رو روی وبلاگ گذاشتم...خوب...حرف که زیاده ولی حوصله نوشتنش نیست...پس با هم روزهایمان را می خوریم....
بعدالتحریر1 : آماده تبادل لینک و لوگو با تمامی وبلاگها هستم.
بعدالتحریر2: من را از نظرها و پیشنهادات خود بی بهره نگذارید.
بعداتحریر 3 : خیلی چاکریم...
...و روزهای من شروع می شود
نمی دونم از کی شروع شد! از اوایل نوجوونی یا یک کمی قبل تر یا بعدتر...راستش وقتش هیچ وقت مهم نبود...مهم این بود که شروع شده بود...یک حس...یک حس غریب که من رو بیش از پیش در خودم فرو برد و تنها شدم...البته هیچ وقت این تنهایی رو بروز ندادم ...اما در تنهایی غرق شدم...دوستام هم کم و بیش این حس رو داشتند البته من فکر می کنم همه در یه دوره ای از زندگیشون این طور حسی داشته باشند...عده ای برای فرار از این حس هر کاری می کنند...هر انسانی یه موقعی پیش میاد که حس کنه تنهاست و من چهار ساله این حس رو دارم...به خاطر همین شروع کردم به نوشتن ...اینقدر نوشتم که دفترم هم از نوشته هایم خسته شد اما من یک موجود زنده می خواستم که باهاش حرف بزنم نه یک دفتر...از چت و ... خیری ندیدم ...راستش در اینترنت من همیشه دنبال وبلاگها بیشتر می رفتم و می روم چون هر وبلاگ نشون دهنده شخصیت و عقاید یک انسان است و به خاطر همین من هم شروع کردم تا روزهای خودم رو در این وبلاگ برای شما تعریف کنم ... روزهایی که گاهی شاد و گاهی غمگین، گاهی غرق خستگی و گاهی پر از شادابی و نشاط هستند اما مهم این نیست مهم اینه که ما یه روزی رو داریم زندگی می کنیم که خیلی ها آروزش رو دارند...پس بیایید این دو روز دنیا را با هم باشیم... پس یاعلی و آغاز می کنیم روزهای با هم بودن را...
درباره خودم
مهدی مهدی هستم متولد 21 اسفند 1368 . خیلی وقت بود از تنهایی خسته شده بودم و بهترین راه حرف زدن و بیان عقایدم را وبلاگ یافتم لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
فهرست موضوعی یادداشت ها
لوگوی دوستان
آمار وبلاگ
بازدید امروز :3
بازدید دیروز :1 مجموع بازدیدها : 54966 خبر نامه
وضعیت من در یاهو
موسیقی وبلاگ
جستجو در وبلاگ
|